سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک ادم معمولی

 
 
خاتمی!(جمعه 86 خرداد 25 ساعت 2:19 صبح )

           در حقیقت دو نوع گناه وجود دارد؛گناه جسم و گناه روح.
در تمثیل خاصی در عهد جدید،پسر اسرافکاری خانواده اش را ترک میکند و به سراغ جهان بیرون میرود،اما برادر بزرگتر نزد پدرش می ماند. پس از بد اقبالی های بسیار،پسر کوچکتر تصمیم می گیرد بازگردد و پدرش به افتجاز بازگشت او جشن بزرگی می گیرد.برادر بزرگتر که از این موضوع با خبر میشود،در برابر پدرش طغیان می کند و می گوید:"تمام این مدت کنار تو مانده ام و کار کرده ام،اما او سهم الارثش را خرج کرده است!"
می توانیم چنین تصور کنیم که پسر کوچکتر مرتکب نخستین نوع گناه می شود و برادرش مرتکب دومین نوع.
شگفت انکه جامعه مطمئن است که کدامیک از این دو گناه بدترند، و بدون کوچکترین سایه ی تردیدی،پسر تازه بازگشته را محکوم میکند. اما ایا به راستی حق با ماست؟ ما هیچ معیاری برای اندازه گیری گناهان ان دو نفر نداریم و "بهتر" یا "بدتر" تنها واژه های گفتاریند. اما من به شما می گویم: نقص های پیچیده، می توانند بسیار جدی تر از نقص های ساده و اشکار باشند...
                                                         
( برگرفته از کتاب عطیه ی برتر اثر پائولو کوئیلو)

            این روزها سخن بسیار می گویند، از ضربتی که بر سیمای دین فرود امده و از ضارب بی رحم و مرتد! خاتمی!
در هر اتفاق مورد اختلاف، میتوان دو رویه در پیش گرفت، نخست راه کتمان و انکار و دوم راه برهان و استدلال.
ما انقدر به راه نخست خو گرفته ایم که حتی فکر چرخاندن قلم و بیان برهان، بر ما سخت می نماید؛اما بگذارید این بار سنت بر شکنیم...
خاتمی به سفر رفت،میگویند با یک خانم دست داد،خاتمی کافر شد! ماجرا همین است...
گاهی انقدر با کلمات بازی میکنیم که یادمان می رود از چه سخن میگوییم.
 از چه دفاع میکنیم؟ از دین؟ از کدام دین؟
از همان دینی که مهر و دوست داشتنش مطلع بود و مورد سفارش و امروز نفرتش بیرق کاروانیان! دیروز دوست داشتن توحید بود و امروز اشدمن الشرک!؟
از چه دفاع میکنیم؟
از همان دینی که نیکو نشان دادنش اصل بود و امروز فرع! دیروز نوازش بود و امروز...
ما را چه میشود؟
ایا اهمیت وهن و عزت دین،از زکات بستن بر اسب نیز کمتر است؟
دلمان را در این دنیای نفرت از دین به چه خوش میکنیم؟ به لمس نکردن دستان یک دختر کنجکاو به دین؟
من دین شناس نیستم اما انسانم و پیامبر در وجود من است؛ رسول باطنی ام انقدر می فهمد که در بدیهیات شک نکند...
خاتمی به جمع کسانی رفت که نزاکتشان با ما متفاوت است، نهراسید! نزاکتشان از نوع شرک نیست! از نوع ادب است.
واقعا ابلهانه است که اگر خاتمی به عنوان یک دین دار،دست از مقابل یک دست محبت امیز و کنجکاو می کشید امروز تکریمش می کردیم و حال چون به رسم ادب و به قصد جلوگیری از ایجاد نفرت،  دست دراز شده ای را پاسخ گفته،تکفیرش میکنیم!
ما را چه میشود؟

                 پینوشت1: میدانم این هیاهو از لطف ترسایان است...نه ترسایان از معبود بل ترسایان از حقیقت...پس  سخن از سر درد یود و نه از سر اصلاح!
 پینوشت2:اصل این ماجرا محل شک است  و نگارنده به دنبال بهانه ای برای گفتن این دست یاداوری ها بوده...

            لینک های مرتبط:
یادداشت محمد علی ابطحی
تکذیب دفتر خاتمی

فتوای ایت الله جناتی



 
برهنگی فرهنگی!(پنج شنبه 86 خرداد 17 ساعت 12:29 صبح )

جالب ترین تجربه ی مردم شناسی من، حضور به عنوان یکی از اعضای اصلی شعبه اخذ رای، در هر دو مرحله ی انتخابات اخیر ریاست جمهوری بود.
با وجود بافت نسبتا روستایی و قدیمی منطقه ای که من مامور به آنجا بودم ،اما باز هم آن دو روز روشنایی دیگری در مسیر تجربه اندوزیم بود!
یادم می اید آن روز خیلی پر انرژی بودم! از آن روزهایی که دوست داشتم همه چیز را خوب ببینم...
از ابتدا بنا به دستور، در شعبه رادیو روشن بود و از صبح ملت ایران در کلام ،صاحب تمام صفات خوب شده بودند...با شعور،اگاه و فهیم، خواه به واقع و خواه به شرایط اضطرار!!
میخواستم حرفهایشان را باور کنم...
میخواستم باور کنم که انسان قائم به ذات است، نه قائم به شرایط ...گفتم شاید واقعا اینقدری که میگوییم با فرهنگیم...
اصلا میخواستم باور کنم واقعا ادمهای با فرهنگی هستیم...
میخواستم باور کنم همه همانهایی هستیم که میگوییم...
میخواستم از باور جمعی اطرافیانم لذت ببرم! اما نتوانستم!
مثل لجبازی های کودکی خواستم خودمان را انگونه که دوست دارم ببینم!
به خدا نشد!
از احترام به قانون مسئولان نظارتی، از راننده ای که ناهار اعضای شعبه را دزدید،از برخورد مردمی که از ما طلبکار بودند- با اینکه می دانستند ما بی هیچ مزایایی عرق می ریزیم -،از نماینده ی وزارت مجری انتخابات که در اکثر زمان رای گیری در خواب بود، از جعبه های کارتون پفک(که البته ظاهرا به تازگی تغییر کرده اند) هیچ ندیدم...
نه فرهنگ، نه قانون و نه زیبایی...
حتی از عصبانیت خودم از دست یک پیرمرد هم فرهنگ و زیبایی ندیدم!

اما باز هم جز دروغ به خود مگر چاره ای هست؟
سالهاست عادت کرده ام برای خراب نشدن نگاهم و تشدید نشدن تنگ بینی هایم و حتی له نشدن اعتماد به نفسم باز هم بگذرم! از ناسزا گفتن به راننده ی جلویی، از نگاه هرز به تار موی بلوند از شال بیرون افتاده، از دروغ برای سکه ای بیشتر نیز میگذرم!
حال که میگذریم چه باک که دست به دست شدن فیلم بالا و پایین رفتن اعضا و جوارح زهرا امیر ابراهیمی را هم به حساب یک کنجکاوی شیرین بگذاریم!
چاره ای جز بستن چشم به روی واقعیت نیست!
من نیز از آسمان نیامده ام! همین دیروز بود که...

 (دوستانی که نظر مینویسند میتونند پاسخشون رو از همین قسمت نظرات بخونند!)

 



 
!my photoblog(جمعه 86 خرداد 11 ساعت 6:43 عصر )

1.به هزار و یک دلیل - که یکی از اون ها اینه که من عاشق تجربه های جدید هستم- یک فوتوبلاگ ساختم! اون فوتوبلاگ برخلاف این وبلاگ که معمولا هفتگی به روز میشه،کاملا روزانه س(یعنی امیدوارم باشه!!)
عکس هایی که اونجا به طور روزانه قرار می گیره صرفا بر اساس علائق منه (اجتماعی،طنز،سیاسی و حتی ورزشی) و هیچ قانون خاصی نداره! خوشحال میشم احساس و نظرتون رو در مورد هر عکس همونجا برام بنویسید.
فوتو بلاگ من: http://ebrahimy.aminus3.com

2.مدت ها پیش یک یاداشت برای وبلاگ نوشته بودم اما به دلایلی اون رو پست نکردم...حالا با جراحی های فراوان خلاصه ای از یادداشت رو پست میکنم:

یکی از موانع جامعه ی ما در مسیر پیشرفت و رونق، مواجهه با هر چیز جدید و پیچیده از پشت عینک توهم و نظریه ی توطئه س! همیشه فکر میکنیم یه عده ی ادم قوی و بی وجدان، اونهم نا مرئی وجود داره که میخواد همه چیز ما رو ازمون بگیره و موجودیت ما رو زیر سوال ببره! اون موجود هم میتونه کار و کاسبی اصغر اقا رو از رونق بندازه،هم گوجه فرنگی رو در سراسر کشور گرون کنه و هم...
البته در اینکه ما ایرانی ها ذاتا ادمهای دشمن پروری هستیم حرفی نیست،اما به نظر می رسه این نوع برخورد با مشکلات ناشی از ناتوانی و راحت طلبی ماست، چون خیلی راحت گناهمون رو به دوش کسی مینداریم که اصلا وجودش زیر علامت سواله، چه برسه به توانایی برای اعاده حیثیت!
اصلا اگر هم این نظریات درست باشه یه مشکل بزرگتر پیش میاد! چرا همه با ما دشمنند؟ چرا همه با همه دشمن نیستتد؟ شاید چون ما خیلی مظلوم و درست کاریم؟!!!

(دوستانی که نظر مینویسند میتونند پاسخشون رو از همین قسمت نظرات بخونند!)

 



 
داستان قدیمی علم و ثروت!(پنج شنبه 86 خرداد 3 ساعت 12:26 صبح )

1.در فقره ی نوشته ی قبلی انتقاداتی از طرف دوستان نزدیکم مطرح شد که ناگزیر به توضیح مختصری هستم:
یکم.من به هیچ عنوان خودم رو مبرا از بعضی خصلت هایی که ذکر کردم نمیدونم! من هم گاهی احساسات نادرست و حساسیت های نابجا فانوس راهم میشه! من از دید کسی این خصلت ها رو متذکر شدم که این اشتباهات رو میدونه و در مسیر برطرف کردن اونا قدم بر میداره...
دوم.نمیتونم انکار کنم که ازادی و رشد روز افزون دانش، بسیار جذاب و دوست داشتنی ست اما اینها افق های فرا شخصیتی ست که به نظر من از راه شناخت خود و اصلاح شخصیت فردی میگذره...
سوم.یادداشت های یک ادم معمولی مسلما فقط یک نظره که ایه ای مقدس و والاتر از نقد و نقض نیست...

 

2.یادمه از اولین انشا هایی که منو در سالهای "بابا اب داد" دست به قلم کرد انشای معروف"علم بهتر است یا ثروت ؟"بود! اون سالها کمتر کسی میتونست در بهتر بودن علم شک داشته باشه! همه در کلاس متفق القول بودند که علم بسیار ارزشمند تر است و برای توجیه نظری که الزاما میبایست داشته باشند هزار و یک دلیل ریز و درشت ذکر میکردند!

این روزها نه معلم کلاس، که معلم هستی من رو به نوشتن این انشا وادار کرده! اما هنوز اون ترس بچه گانه لابلای جوهر قلمم پنهانه! نمیدانم از خود بنویسم و با از انچه پیشینیان گفته اند بنویس! انگار کمی شجاع تر شده ام...

(دوستانی که نظر مینویسند میتونند پاسخشون رو از همین قسمت نظرات بخونند!)



 
مشرق زمین در میدان هفده شهریور!(جمعه 86 اردیبهشت 28 ساعت 11:50 عصر )

 

از وقتی یاد گرفتم که به دور از تعصب به دنیای اطرافم نگاه کنم همیشه خوشحال نبودم که در یک جامعه ی شرقی به دنیا اومدم! هر چند برای اینکه حوصله نداشتم  برای همه توضیح بدم که من غرب زده(به اصطلاح امروزی) نیستم این موضوع رو پنهون میکردم!
حقیقتش اینه که من نه اسیر تکنولوی غربم و نه ارزومند ازادی های اونجا و نه از ایرانی بودن خودم بیزارم!
فقط و فقط دوست داشتم تو یه محیط غیر شرقی بودم چون از هر چی شرقی بازیه بدم اومده!
از اینهمه تعصب و حساسیت های بیجا، اینهمه دروغ که به اسم دین میگیم، اینهمه سنت گرایی و وابستگی های احمقانه به گذشته و ترس از بریدن از خاطرات...
این شرقی بازی هایی که گاهی بهش افتخار هم میکنیم برای من یکی باعث تاسفه... به خصوص وقتی حس میکنم حتی گاهی با زندگی تو این محیط‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ توانایی تغییر رو هم از دست میدیم و یا حداقل تلاشمون زمان زیادی تا رسیدن به هدف، لازم داره...

پینوشت : دیروز عصر وقتی تو میدون هفده شهریور(البته نه از نوع ژاله سابق!!) یک برادر رو دیدم که چنان دوست پسر خواهرش رو میزد که احتمالا الان زیر دست نکیر و منکره داغم دوباره تازه شد...

 



 
جانباز راه کسب علم!!!(دوشنبه 86 اردیبهشت 24 ساعت 12:4 صبح )

سلام

امتحان دانشگاه ازاد داده شد و تنها چیزی که رو دستم موند یک فقره انگشت بریدس که در سفر بدست اومد! تا اولین فرصت که توانایی تایپ پیدا کنم توجه شما را به یک تصویر زیبا از انگشت بریده ام جلب میکنم!!!

 

تمثال مبارک انگشتم!!!

 
ما از همه بهتر تریم!!(دوشنبه 86 اردیبهشت 17 ساعت 12:16 صبح )

یک.طبق رویه ی معمول ابتدا بازم معذرت از این همه تاخیر! من شرمنده! من روسیاه ! من شطرنجی!!

دو.چند شب پیش به طور کاملا اتفاقی و برای چند ساعت مهمون یک خانواده بهایی شدم! شاید عجیب باشه که من تا حالا چنین معاشرتی رو تجربه نکرده بودم وتنها ایده ام این بود که هیچ کس رو به صرف داشتن عقیده ی خاص مرتد و نجس ندونم...من هر انسانی روقبل از هر چیز انسان میدونم و بس!
توی اون مهمونی همه چیز خیلی عادی بود و اونقدر برخورد ها دوستانه بود که گاهی متعجب میشدم...البیه منظورم این نیست که انتظار داشتم با یه سری ادم شاخدار مواجه بشم اما فکر میکردم کمی محتاطانه باهام رفتار بشه...
فقط حس کردم حواسشون به منه که چاییم رو میخورم یا نه!
اون شب بهانه ای شد تا یه فکر قدیمی بازم به سراغم بیاد که چرا ما مسلمونا فقط بلدیم دور خودمون حصار بکشیم؟
چرا یاد گرفتیم هیچکسو غیر خودمون ادم حساب نکنیم و یا حتی نجس بدونیم؟ اصلا به نظر خود من خیلی از اموزه های بهاییت قطعا غلطه اما مسخره تر اینه که ما کسی که مثل خودمون فکر نمیکنه رو انکار میکنیم!
بهمون یاد دادن همه، غیر مسلمون شیعه ی اثنی عشری با درخت پرتقال هیچ فرقی نمی کنند!فقط بلدیم شعار وحدت بدیم اما حتی به مسیحی ها که سهله به مسلمونای سایر مذاهب یه جوری نگاه میکنیم که انگار قراره پنج دقیقه دیگه برن جهنم! حالم از اینهمه خودخواهی خودمون بهم میخوره...

سه.اخر اینهفته امتحان ارشد دارم...البته انگار دارم میرم پیک نیک!!
خدایا! کمی استرس به این بنده حقیر عطا فرما!!!

چهار.این بار بعلت اینکه یک کوه کاغذ جلوی ما ریخته شده که اماده ی نوشتن است و هر لحظه ما را با چشمکی به سوی خود فرا میخواند سخن کوتاه کرده و غیرسیاسی میشویم!!!!



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?