• وبلاگ : يادداشت هاي يك ادم معمولي
  • يادداشت : جانباز راه كسب علم!!!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام به آقاي ابراهيمي گل! خدا بد نده!

    پست قبليت جالب بود. منم موافقم. قطعاً با مراوده و ارتباط خيلي بهتر مي شه نتيجه گرفت. ما تو ساختمونمون يه سرايدار افغاني داريم كه با زن و بچه اش ساكنه . دو تا بچه ي خوشگل داره و من هميشه از راه كه مي رسم مي رسم، مي رم سر وقت بچه هاش.

    خوب خيلي كم پيش اومده كه به اين فكر كنم كه اونا سني هستن و يا افغاني هستن. خونه شون هم مي رم و از غذاشون هم ميخورم.

    با مسيحي ها هم راحتم. با بي نمازها و گاهي نماز خونها هم!!! بالاخره هر كي ندونه ، خودم كه مي دونم دين منم بيشتر سطحيه و اوليه...

    در مورد كنكور: ما كه بضاعت دانشگاه آزادي شدن رو نداريم. اما كنكور ارشد سراسري رو داديم و تا يه هفته ي ديگه هم نتيجه اش مياد... نمي دونم چرا يه حسي بهم مي گه قبولم!

    در مورد دستتون: من چند سال پيش كه دانشجوي سال آخر بودم، ناغافل در رادياتور ماشينو كه جوش آورده بود، برداشتم و... خلاصه دستم جوري سوخته بود كه نظيرشو به ياد نداشتم. اما بس كه بهش رسيدم، سر دو هفته اي خوب شد و الانم بزنم به تخته اصلاً انگار نه انگار!

    شما هم ان شاء الله به زودي خوب مي شين تا از خجالت نوشته هاتون دربياين و بيشتر به دوستان سر بزنين!!!

    يا علي

    پاسخ

    سلام...منم امتحان سراسري رو دادم اما يه حسي بهم ميگه عمرا قبول شم!!! در مورد سر نزدن هم من رو سياه...من...
    اي گردن من بشكنه. باز يادم رفت برات سيگار بگيرم. من الان چقدر بي شرفم. نه؟
    پاسخ

    اره... به اندازه ي تمام سالهاي خونه ي باغ فردوس و حمزه كلا!!!