• وبلاگ : يادداشت هاي يك ادم معمولي
  • يادداشت : خاتمي!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام.

    آدمها البته با هم فرق دارن! اما بذار يه تجربه ي جالب خودمو برات بگم:

    حدوداً 17 ساله بودم كه يه روز بهاري يه عده توريست رو كه گم شده بودن و براي رفع خستگي روي پله ي سنگي جلوي خونه ي ما نشسته بون، به داخل خونه دعوت كرديم و دو سه ساعتي ميزبانشون بوديم...

    توريستها هلندي بودن و چيز زيادي از فرهنگ ما ايراني ها نمي دونستن. به خصوص راجع به دينمون. اما از اينكه مي ديدن من به اون خوبي انگليسي حرف مي زنم باهاشون، خيلي كيف كردن و يكيشون كه عكاس حرفه اي بود، دو سه تايي عكس هم از من گرفت. اتفاقاً حجاب و پوشيدگي من براشون جالب بود. اون روز، روز ميلاد رسول اكرم(ص) بود، و مادرم براي من يه شله زرد نذري پخته بود كه از قضا قسمت اونها شد...

    بيچاره ها وقتي فهميدن كه اون روز روز ميلاد پيامبر اسلامه اما همه ي شهر و كشور ما سوت و كوره و هيچ خبري از جشن و شادي نيست، داشتن از تعجب شاخ درمي آوردن و من نمي دونستم اين مسئله رو چه جوري تو جيه كنم؟!!!!

    خلاصه ي كلوم اينكه اتفاقاً موقع رفتنشون خانوم پيري كه تو اون جمع بود با من دست داد و شوهرش هم بدون معطلي دستشو براي تشكر و خداحافظي از من دراز كرد...و من با وجود همه ي تعصبي كه داشتم، صلاح نديدم تو اون لحظه براشون دليل و برهان بيارم و دست پيرمرد رو رد كنم...

    خوب البته اوني كه بايد قضاوت كنه، مي دونه چي درست بوده و چي غلط...

    و البته هميشه خلوص نيته كه مهمه! هميشه خدا به قلبها نگاه مي كنه...

    در مورد وام هم: بعدا! كه پولدار شدم، سفارش مي كنم شوهرم يه وام بهت بده!!!

    يا علي

    پاسخ

    درسته! مشكل اينه كه اوني كه نبايد قضاوت كنه قضاوت ميكنه!!