1.در فقره ی نوشته ی قبلی انتقاداتی از طرف دوستان نزدیکم مطرح شد که ناگزیر به توضیح مختصری هستم:
یکم.من به هیچ عنوان خودم رو مبرا از بعضی خصلت هایی که ذکر کردم نمیدونم! من هم گاهی احساسات نادرست و حساسیت های نابجا فانوس راهم میشه! من از دید کسی این خصلت ها رو متذکر شدم که این اشتباهات رو میدونه و در مسیر برطرف کردن اونا قدم بر میداره...
دوم.نمیتونم انکار کنم که ازادی و رشد روز افزون دانش، بسیار جذاب و دوست داشتنی ست اما اینها افق های فرا شخصیتی ست که به نظر من از راه شناخت خود و اصلاح شخصیت فردی میگذره...
سوم.یادداشت های یک ادم معمولی مسلما فقط یک نظره که ایه ای مقدس و والاتر از نقد و نقض نیست...
2.یادمه از اولین انشا هایی که منو در سالهای "بابا اب داد" دست به قلم کرد انشای معروف"علم بهتر است یا ثروت ؟"بود! اون سالها کمتر کسی میتونست در بهتر بودن علم شک داشته باشه! همه در کلاس متفق القول بودند که علم بسیار ارزشمند تر است و برای توجیه نظری که الزاما میبایست داشته باشند هزار و یک دلیل ریز و درشت ذکر میکردند!
این روزها نه معلم کلاس، که معلم هستی من رو به نوشتن این انشا وادار کرده! اما هنوز اون ترس بچه گانه لابلای جوهر قلمم پنهانه! نمیدانم از خود بنویسم و با از انچه پیشینیان گفته اند بنویس! انگار کمی شجاع تر شده ام...
(دوستانی که نظر مینویسند میتونند پاسخشون رو از همین قسمت نظرات بخونند!)