سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک ادم معمولی

 
 
برهنگی فرهنگی!(پنج شنبه 86 خرداد 17 ساعت 12:29 صبح )

جالب ترین تجربه ی مردم شناسی من، حضور به عنوان یکی از اعضای اصلی شعبه اخذ رای، در هر دو مرحله ی انتخابات اخیر ریاست جمهوری بود.
با وجود بافت نسبتا روستایی و قدیمی منطقه ای که من مامور به آنجا بودم ،اما باز هم آن دو روز روشنایی دیگری در مسیر تجربه اندوزیم بود!
یادم می اید آن روز خیلی پر انرژی بودم! از آن روزهایی که دوست داشتم همه چیز را خوب ببینم...
از ابتدا بنا به دستور، در شعبه رادیو روشن بود و از صبح ملت ایران در کلام ،صاحب تمام صفات خوب شده بودند...با شعور،اگاه و فهیم، خواه به واقع و خواه به شرایط اضطرار!!
میخواستم حرفهایشان را باور کنم...
میخواستم باور کنم که انسان قائم به ذات است، نه قائم به شرایط ...گفتم شاید واقعا اینقدری که میگوییم با فرهنگیم...
اصلا میخواستم باور کنم واقعا ادمهای با فرهنگی هستیم...
میخواستم باور کنم همه همانهایی هستیم که میگوییم...
میخواستم از باور جمعی اطرافیانم لذت ببرم! اما نتوانستم!
مثل لجبازی های کودکی خواستم خودمان را انگونه که دوست دارم ببینم!
به خدا نشد!
از احترام به قانون مسئولان نظارتی، از راننده ای که ناهار اعضای شعبه را دزدید،از برخورد مردمی که از ما طلبکار بودند- با اینکه می دانستند ما بی هیچ مزایایی عرق می ریزیم -،از نماینده ی وزارت مجری انتخابات که در اکثر زمان رای گیری در خواب بود، از جعبه های کارتون پفک(که البته ظاهرا به تازگی تغییر کرده اند) هیچ ندیدم...
نه فرهنگ، نه قانون و نه زیبایی...
حتی از عصبانیت خودم از دست یک پیرمرد هم فرهنگ و زیبایی ندیدم!

اما باز هم جز دروغ به خود مگر چاره ای هست؟
سالهاست عادت کرده ام برای خراب نشدن نگاهم و تشدید نشدن تنگ بینی هایم و حتی له نشدن اعتماد به نفسم باز هم بگذرم! از ناسزا گفتن به راننده ی جلویی، از نگاه هرز به تار موی بلوند از شال بیرون افتاده، از دروغ برای سکه ای بیشتر نیز میگذرم!
حال که میگذریم چه باک که دست به دست شدن فیلم بالا و پایین رفتن اعضا و جوارح زهرا امیر ابراهیمی را هم به حساب یک کنجکاوی شیرین بگذاریم!
چاره ای جز بستن چشم به روی واقعیت نیست!
من نیز از آسمان نیامده ام! همین دیروز بود که...

 (دوستانی که نظر مینویسند میتونند پاسخشون رو از همین قسمت نظرات بخونند!)

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?