یک.طبق رویه ی معمول ابتدا بازم معذرت از این همه تاخیر! من شرمنده! من روسیاه ! من شطرنجی!!
دو.چند شب پیش به طور کاملا اتفاقی و برای چند ساعت مهمون یک خانواده بهایی شدم! شاید عجیب باشه که من تا حالا چنین معاشرتی رو تجربه نکرده بودم وتنها ایده ام این بود که هیچ کس رو به صرف داشتن عقیده ی خاص مرتد و نجس ندونم...من هر انسانی روقبل از هر چیز انسان میدونم و بس!
توی اون مهمونی همه چیز خیلی عادی بود و اونقدر برخورد ها دوستانه بود که گاهی متعجب میشدم...البیه منظورم این نیست که انتظار داشتم با یه سری ادم شاخدار مواجه بشم اما فکر میکردم کمی محتاطانه باهام رفتار بشه...
فقط حس کردم حواسشون به منه که چاییم رو میخورم یا نه!
اون شب بهانه ای شد تا یه فکر قدیمی بازم به سراغم بیاد که چرا ما مسلمونا فقط بلدیم دور خودمون حصار بکشیم؟
چرا یاد گرفتیم هیچکسو غیر خودمون ادم حساب نکنیم و یا حتی نجس بدونیم؟ اصلا به نظر خود من خیلی از اموزه های بهاییت قطعا غلطه اما مسخره تر اینه که ما کسی که مثل خودمون فکر نمیکنه رو انکار میکنیم!
بهمون یاد دادن همه، غیر مسلمون شیعه ی اثنی عشری با درخت پرتقال هیچ فرقی نمی کنند!فقط بلدیم شعار وحدت بدیم اما حتی به مسیحی ها که سهله به مسلمونای سایر مذاهب یه جوری نگاه میکنیم که انگار قراره پنج دقیقه دیگه برن جهنم! حالم از اینهمه خودخواهی خودمون بهم میخوره...
سه.اخر اینهفته امتحان ارشد دارم...البته انگار دارم میرم پیک نیک!!
خدایا! کمی استرس به این بنده حقیر عطا فرما!!!
چهار.این بار بعلت اینکه یک کوه کاغذ جلوی ما ریخته شده که اماده ی نوشتن است و هر لحظه ما را با چشمکی به سوی خود فرا میخواند سخن کوتاه کرده و غیرسیاسی میشویم!!!!